شهدا شرمنده ایم...

زندگی نامه شهدا

شهدا شرمنده ایم...

زندگی نامه شهدا

۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۲:۳۹

شهید اصغر قصاب عبد الهی

فرمانده گردان امام حسین(ع) لشکر مکانیزه 31 عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)از خانواده ای مذهبی و متوسط در سال 1340 ه ش  در شهر تبریز به دنیا آمد . مادر وی خانم سکینه چاقوسازی در مورد... تولد ایشان نقل می کند :سه روز پس از تولد فرزندم در خواب دیدم که سیدی نامه ای را روی سینه فرزندم گذاشت . دقت که کردم دیدم روی آن نام اصغر نوشته شده است . فردای آن روز که پنجشنبه بود و طبق روال همیشگی که حاج میرزا یحیی آقا در منزل ما روضه می خواند و همواره به طور معمول اسم فرزندان ما را ایشان انتخاب می کرد ، به منزل ما برای روضه خوانی آمد و گفت : « دیشب در خواب دیدم پدرم به خوابم آمده و می گوید وقتی به خانه حاج اسماعیل قصاب رفتی یک بچه به دنیا آمده است ، نام او را اصغر بگذار . »اصغر که نهمین فرزند خانواده بود از همان ابتدا هوش و استعداد خود را در زمینه تحصیل نشان داد . مقطع ابتدایی را در مدرسه شاه حسین ولی و راهنمایی را در مدرسه فیوضات تبریز پشت سر گذاشت و آنچنان به درس علاقه مند بود که همواره جزو شاگردان ممتاز کلاس محسوب می شد . همزمان با تحصیل در مغازه برادرش احمد کار می کرد . سپس در دبیرستان 29 بهمن(سابق) تبریز تا سال چهارم دبیرستان در رشته ادبیات به تحصیل ادامه داد . در سالهای قبل از انقلاب با وجود سن کم در جلسات مذهبی و مجالس عزاداری شرکت می کرد و از همان زمان مبانی دینی و اعتقادی خود را تحکیم می بخشید .با آغاز انقلاب به صف مردم پیوست . او با وجود اینکه سالهای نوجوانی را پشت سر می گذاشت فعالانه در مبارزات مردم شرکت داشت . وقتی خانواده به او گفتند : « تو آنقدر کوچک هستی که زیر پای مردم می مانی و له می شود و اگر خدای نکرده به تو گلوله بخورد ما هم بی خبر می شویم . » با خنده گفت : « چه زیر پای مردم بمانم و چه گلوله بخورم برای من این خیلی شیرین تر است . پس شما ناراحت و نگران من نباشید . » سالهای پیروزی انقلاب و پس از آن شروع جنگ ایران و عراق با سالهای پایانی تحصیل اصغر مقارن شد . وی که در دبیرستان از عناصر فعال و مذهبی به شمار می رفت همگام با تحصیل سعی می کرد جو و محیط دبیرستان را مذهبی نماید . به همین جهت در تشکیل انجمن اسلامی در دبیرستان سعی بسیار کرد . در همان سالها فعالیت افزایش یافته بود . او در همان سالها فعالیت گروهکهای فدایی خلق و منافقین که به نحو چشمگیری افزایش یافته بود با مطالعات وسیع به اهم اهداف این گروهکها پی برده بود . تمام هم و غم خود را مصروف سرکوب فعالیت آنان و ایجاد امنیت در سطح شهر می کرد .اصغر به همراه دوستان خود به برپایی نمایشگاه کتاب و نمایشگاه تصاویر جلوه های انقلاب و تصاویر شخصیتهای انقلاب در مدرسه اهتمام می ورزید . حضور گروهکهای مختلف در دبیرستان سبب شده بود که ایشان علاوه بر بحثهای اعتقادی و سیاسی با بچه های دبیرستان ، جبهه ای در مقابل آنها به وجود آورد . در مورد افراد بسیار وسواس داشت تا افراد ناسالم به نام اسلام وارد مجامع آنها نشوند و ضربه نزنند . با تشکیل « حزب جمهوری خلق مسلمان » به رهبری سید کاظم شریعتمداری و چهره های ملی گرا که عملاً در برابر اهداف انقلاب و رهبری امام خمینی فعالیت می کردند ، وی به خوبی اهداف آنها را علی رغم انتساب آن به مرجعی چون شریعتمداری شناخت . احساس مسئولیت اصغر در قبال انقلاب سبب شد که وی بدون اینکه برای اخذ دیپلم تلاش کند ، دوره های آموزش رزمی تئوری و عملی را بگذراند و پس از سپری شدن این دوره ها وارد سپاه شود . در ابتدا در یگان حفاظت شخصیتها مشغول به کار شد ولی پس از دو ماه خواستار حضور در جبهه های جنگ شد و داوطلبانه به جبهه اعزام شد . در عملیات رمضان زخمی شد ولی این مانع از تداوم حضور وی در جبهه نشد . پس از مدتی در جریان عملیات مسلم بن عقیل نیز زخمی شد و مدتی در اصفهان و تبریز بستری بود . پس از بهبودی به فرماندهی پادگان خاصبان منصوب شد و به همین جهت برای گذراندن دوره فرماندهی در دانشگاه امام حسین عازم تهران شد . همانند بسیاری از همرزمانش خصوصیات بارزی داشت که بارزترین آنها سخت کوشی و احساس مسئولیت در کارهای جمعی بود . یکی از همرزمان وی در این باره می گوید :در یکی از جلسات ستاد فرماندهی مطرح شد که در لشکر کمبود مهمات آموزشی داریم ولی در خط مقدم یک سری از مهمات دشمن به جا مانده است . قصاب بعد از جلسه بدون اینکه مسئله ای را مطرح کند خودش خودروی تویوتا را برمی دارد و به اتفاق چند نفر از نیروهای کادر گردان به طرف خط مقدم حرکت و از آنجا کلیه مهمات را به عقبه منتقل می کنند . وقتی سایر گردانها متوجه این کار اصغر می شوند آنها نیز سریع به خط مقدم نیرو می فرستند و برای خودشان مهمات تهیه می کنند . آماری که استخراج شده بود نشان می داد که بیشتر از سی و پنج هزار گلوله کلاشینکف جمع آوری شده بود که بدین وسیله مشکل آموزشی برادران حل شد .علاوه بر سخت کوشی و جدیت ، قناعت و تواضع نیز دو خصوصیتی بود که در ایشان بارز بود . یکی از آشنایانش نقل می کند که :یک روز اصغر به منزل ما مهمانی آمده بود و همسرم به دلیل اینکه ایشان مدتها بود که به منزل ما نیامده بود و تازه از جبهه رسیده بود دو نوع غذا تهیه کرد . اصغر هنگام صرف غذا به یک نوع غذا قناعت کرد . گفتم این غذاها به خاطر شما پخته شده است و در جواب گفت : « شما در اینجا اسراف کرده اید ، یک نوع غذا کافی بود . الان زمان جنگ است و نباید این قدر اسراف شود . »یکی از فرماندهان سپاه نقل می کند :در آخرین عملیاتی که اصغر قصاب عبداللهی فرماندهی گردان امام حسین را بر عهده داشت در اولین مأموریتی که به این گردان محول شد ، پس از دوازده ساعت درگیری تقریباً صد نفر از نیروهای گردان به شهادت رسیدند . پس از اتمام مأموریت ، مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا مأموریت دیگری را به وی محول می کند . اصغر آقا بدون اعتراض این مأموریت را می پذیرد و پس از پایان آن ، وقتی که تعدادی از نیروهایش را از دست داده بود ، باز می گردد و مأموریت دیگری به وی محول می شود و اصغر آقا با نیروی اندکی که در اختیار داشت قریب هفتاد و دو ساعت به مبارزه و درگیری ادامه داد بدون اینکه آب و غذای مناسبی به ایشان برسد و گویا در آخر بیست نفر از نیروهایش باقی ماندند . دفعه بعد که مأموریت بعدی به ایشان محول می شود و ایشان می پذیرد یکی از فرماندهان جریان را به آقای مهدی باکری می گوید .سرانجام ، اصغر قصاب عبداللهی در 25 اسفند 1363 ، در عملیات بدر در کنار جاده بصره - العماره به شهادت رسید . در این عملیات گردام امام حسین (ع)تحت فرماندهی وی در کنار رود دجله در جاده بصره - بغداد مستقر بود و تعداد زیادی از نیروهای گردان به شهادت رسیده بودند . این در حالی بود که علی تجلایی - قائم مقام لشکر - نیز در همان جا به شهادت رسیده بود . مهدی باکری فرمانده لشکر دستور برگشت می دهد اما اصغر قصاب عبداللهی در این محور همچنان در مقابل پاتک دشمن مقاومت می کند و دست از دفاع از منطقه برنمی دارد . دو ساعت قبل از شهادتش با بی سیم به مهدی باکری اعلام می کند که تا زمانی که ما زنده هستیم نمی گذاریم دشمن وارد این جاده شود و نیازی به آوردن نیروهای شما نیست . اصغر که می بیند جنازه چند شهید در منطقه جا مانده است خود اقدام به انتقال جنازه ها و مجروحین می کند . بعد از انتقال چند جنازه در اثر اصابت گلوله مستقیم به دهان و صورت بر زمین افتاد و جنازه اش در میان آبهای هورالعظیم مفقود شد . در سال 1373 جنازه اش از طریق پلاک و رنگ زیر پیراهن شناسایی و در 21 رمضان در تبریز تشییع و در وادی رحمت به خاک سپرده شد . منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384خاطراتمصطفی ,برادرشهید:در کنار تحصیل در راهپیمایی ها شرکت فعال داشت و حتی به یاد دارم روزی در تظاهرات ایشان را دستگیر کردند و به شدت کتک خود تا اینکه از دست گاردیها فرار کرد .علاءالدین نورمحمدزاده:در روزهای انقلاب بودم که صدا و سیمای تبریز به دست ضد انقلاب سقوط کرده بود . در همین حال در خیابان جام جم صدا و سیما نوجوانی خوش سیما و زرنگ را دیدم که با صدای بلند شعار می داد و مردم را تشویق به مبارزه می کرد . در همین زمان تیراندازی شروع شد . آن نوجوان با سرعت غلتی زد و خود را در پناه دیوار به ساختمان رادیو و تلویزیون نزدیک کرد و من نیز به همراه وی به ساختمان وارد شدم . همین برخورد سبب شد که دوستی من و اصغر قصاب عبداللهی آغاز شود .علاءالدین نورمحمدزاده در این باره چنین می گوید :در روزهای انقلاب بودم که صدا و سیمای تبریز به دست ضد انقلاب سقوط کرده بود . در همین حال در خیابان جام جم صدا و سیما نوجوانی خوش سیما و زرنگ را دیدم که با صدای بلند شعار می داد و مردم را تشویق به مبارزه می کرد . در همین زمان تیراندازی شروع شد . آن نوجوان با سرعت غلتی زد و خود را در پناه دیوار به ساختمان رادیو و تلویزیون نزدیک کرد و من نیز به همراه وی به ساختمان وارد شدم . همین برخورد سبب شد که دوستی من و اصغر قصاب عبداللهی آغاز شود .داود شاکری: زمانی که در دبیرستان بودیم گروهی به نام حزب خلق مسلمان پا گرفته بود که بسیاری از نیروهای این حزب در دبیرستان ما مستقر شده بودند . بسیاری از بچه ها به دلیل عدم شناخت این گروه ها یا جذب این احزاب می شدند و یا به درستی از اهداف خیانت بار آنها مطلع نمی شدند . در این بین اصغر قصاب عبداللهی از جمله افرادی بود که بچه ها را جمع می کرد و برای آنها در مورد ماهیت این حزب صحبت می کرد و هشدار می داد که نباید بگذاریم اینان بچه ها را جذب خود کنند و به اسلام ضربه بزنند . با هدایت ایشان پلاکاردها و شعارهایی را جهت خنثی کردن اعمال آنها نصب می کردیم . در واقع اگر ایشان نبودند هیچ کدام از ما شاید به اهمیت مسئله و حساسیت این نوع فعالیت ها پی نمی بردیم .وی همواره می گفت : « نظام جمهوری اسلامی به ما این فرصت را داده که به فعالیتهای اسلامی بپردازیم پس نباید به گروهکهای منافقین ، فدائیان و پیکار فرصت استفاده بدهیم . ما به عنوان جوان حزب اللهی و پیرو خط امام و حامیان انقلاب باید همواره فعال باشیم و احساس خستگی نکنیم . »برادرشهید :زمانی که اصغر می خواست به جبهه اعزام شود که برادر کوچکترمان مرتضی شهید شده بود . آن روز اصغر که در تهران دوره فرماندهی را به پایان رسانده بود به منزل آمد . همان شب برادر دیگرم مصطفی که به تازگی در ترور منافقین زخمی شده بود ، به مادرم گفت که ثبت نام کرده است و می خواهد به جبهه برود تا جای مرتضی خالی نماند . مادرم گفت : « پسرم اگر همگی تان هم به جبهه بروید من ناراحت نمی شوم . » در این هنگام بود که اصغر خندید و گفت : « آقا مصطفی هنوز نوبت شما نشده است . الان نوبت بنده است . درست است که در اکثر مسائل از بزرگ به کوچک رعایت می شود ولی در این مسئله رعایت حق از کوچک به بزرگ است . ابتدا بگذارید من به جبهه بروم بعد نوبت شما می شود . » و فردای آن روز اصغر به جبهه اعزام شد .سردار علاءالدین نورمحمدزاده : قبل از عملیات بدر اطلاع دادند آقای باکری برای بازدید به منطقه می آید . در همین راستا من آقای قصاب را پیدا کردم و به اتفاق برای توجیه پاره ای مسائل به وسط هورالعظیم رفتیم و سپس برگشتیم و در جلوی چادر ایشان از هم خداحافظی کردیم . شب هنگام یادم افتاد که پاره ای از مسائل را به اصغر آقا نگفته ام و به سمت چادر ایشان رفتم . نزدیک که شدم دیدم نگهبان سرش را پایین انداخته و خوابیده است . به نیت اینکه نگهبان را از خواب بیدار کنم نزدیکتر شدم . دیدم فردی در حال واکس زدن به پوتین های بچه هاست . ناگهان آن شخص از حضور من مطلع شد و خواست چنان وانمود کند که او این کارها را انجام نمی دهد و من وقتی چنین صحنه ای را مشاهده کردم برگشتم تا ایشان ناراحت نشود آن شخص کسی نبود جز اصغر قصاب عبداللهی که به نگهبان گفته بود برو بخواب و خودش هم نگهبانی می داد و هم کفشهای بچه ها را واکس می زد .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۳
علی حاضری

شهداء

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.