شهدا شرمنده ایم...

زندگی نامه شهدا

شهدا شرمنده ایم...

زندگی نامه شهدا

۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۲:۳۰

شهید احمد کشوری

تولد و کودکیاحمد، نامی است که شجاعت و پایداری را در یاد مردم این سرزمین زنده می کند. احمد، کشوری بود که در قلب ملتی جای باز کرد.1332، فیروزکوه شاهد طلوع فرزندی بود که شعاع نورش در فرداهای دور، آسمان ایران را پرتو افشانی کرد از همان آغاز از جبین این مولود، همت را می شد خواند. چیزی که گذر زمان نمودش را هر چه بیشتر هویدا ساخت. پدرش با اینکه در ژاندارمری مشغول به خدمت بود و چیزی کم نداشت، ظلم و زور دستگاه جبار را تاب نمی آورد و به شکل های مختلف می کوشید حقوق از دست رفته ی مردم را ایفا کند. سرانجام نیز که فضا را برای خدمت به مردم مناسب نمی دید؛ استعفا داد و به کشاورزی روی آورد. و به نان رنج و عرق جبین بسنده کرد. دوران نوجوانی((انسان نباید فقط مسلمان شناسنامه ای باشد؛ بلکه باید عامل به احکام شرع باشد)) اینها را احمد همیشه و هر جایی می گفت. اهل مطالعه بود. سیر مطالعاتی اش، شخصیت سیاسی او را پی ریزی کرد. در دوران دبیرستان با دو تا از همکلاس هایش فعالیت سیاسی، مذهبی اش را شروع کرد.می خواست به آسمان نزدیک تر شود. دیپلم را که گرفت. به استخدام نیروی هوایی درآمد، در همه دوره ها ممتاز بود. توی بچه های هوانیروز، همه به چشم استادی نگاهش می کردند. اساتید خارجی هم تحت تأثیر منش دینی او قرار گرفته بودند. می گفت: من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد. عبادتش دیدنی بود. چنان غرق عبادت معبود می شد که انسان را تحت تأثیر قرار می داد. به نماز که می ایستاد خوف بر تمام وجودش سیطره پیدا می کرد و رنگ چهره اش عوض می شد؛ الذین فی صلاتهم خاشعون.دوست داشت طلبه شود. افسوس می خورد که چرا نرفته است طلبگی بخواند؛ می گفت؛ ای کاش در لباس روحانیت بودم! آن گاه بهتر می توانستم حرف هایم را بزنم.با شیرودی برای براندازی رژیم شاه فعالیت می کردند. پایگاه شکاری خاطره های بسیاری از دلاوری این دو یار دارد که چگونه بی هیچ هراسی خطر را به جان می خریدند. بارها تحت بازجویی ساواک قرار گرفت و هر بار از دست آنها فرار کرد. بارها در جریان تظاهرات کتک خورد. می گفت: این باطومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه می توانم قدمی بردارم و این توفیقی است از طرف پروردگار.جنگ که شروع شد، کشوری کار خودش را خوب می دانست. دفاع از میهن و اسلام خستگی را خسته کرده بود و از سختی راه هراسی نداشت. می گفت: «تا آخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید.))  خاطره‌ای از شهید کشورییک شب که تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از  جنگ شد. یکی می‌گفت: من به خاطر حقوقی که به ما می‌دهند می‌جنگم، یکی دیگر می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یکی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران می‌جنگم. شهید کشوری گفت: من همه این‌ها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا می‌جنگم   .ترکشی به سینه اش نشسته بود. منتظر آخرین عمل جراحی بود، اما بلند شد که برود. گفتند بمان تا پس از عمل جراحی مرخص شوی. جواب داده بود:وقتی اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی خواهم!صندوق کمک به فقرا ایده ای بود که کشوری با چند تا از دوستان در پایگاه راه اندازی کرد. از فقرا که سخن می گفت، اشک بر گونه اش سرازیر می شد. خود را در مقابل آنها مسئول می دانست. حرف هایش خیلی به دل می نشست.صبحانه‌ای که به خلبان‌ها می‌دادم، کره، مربا و پنیر  بود. یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یک منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا کار می‌کنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر می‌برد. شما نباید کره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است که ما باید با توپ و تانک‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از این‌ها استفاده کنیم وگرنه این اصراف است. در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و علی ۳ ماهه اش صحبت می شد، می گفت: آنها را به اندازه ای دوست دارم که جای خدا را در دلم، تنگ نکنند. با پیروزی انقلاب اسلامی، درگیری در کردستان شروع شد. احمدکشوری جزو هیأت همراه دکتر چمران بود که با هم به کردستان رفتند. شهید شیرودی هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلی زود، با او صمیمی شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیری های شدید پاوه می رسید و دکترچمران در محاصره مزدورهای وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازی احمد، نخستین گروه عملیاتی بود که راهی کردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پی درپی، دشمن را تار و مار کردیم و دکتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا کرد.به روایت سرهنگ خلبان ((حمیدرضا آبی))همرزم او درباره وضعیت هوانیروز در جنگ می گوید: «وقتی در کرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعی از شمال غرب کشور که از پایگاه کرمانشاه شروع می شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب برعهده سهیلیان و شیرودی و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد کشوری بود. احمد، تیمهایی تشکیل داده بود به نام «بکاو و بکش» یعنی بگرد و دشمن را پیدا کن و او را بکش .در یکی از مأموریت های روز های نخست جنگ، برای عقب راندن دشمن که حد فاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلوآمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی، خودرویی و پرسنلی بود، به طول دو کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصی پیشروی می کردند. عشایر منطقه، اطلاعاتی را درباره این جابه جایی به ما دادند. وقتی به منطقه رسیدیم، احمد گفت: « نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوی پیشروی آنها را بگیریم.» با سه هلیکوپتر کبرا و یک هلیکوپتر ترابری از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کردیم، در حالی که هیچ آشنایی با منطقه نداشتیم و نمی دانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم و تا نزدیکی های ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده اند. کسی جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیم های گشت گذاشته اند. چون وقتی ستون بخواهد در منطقه ناشناسی حرکت کند، تیم گشت در اطراف می گذارند که از جایی ضربه نخورند. تا هفتصد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر (راهنما) تیم گفت: ((اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمه ای بین آنها بیفتد و وقتی سرشان شلوغ شد، روی آنها آتش اجرا می کنیم)) هلیکوپتر خلبان سراوانی به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشک های خود قرار داد. ستون نظامی دشمن، سنکوب کرد و هر چه مهمات داشتیم، روی سرستون ریختیم وقتی این تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه، می توانند آن همه نیروی دشمن را نابود کنند. هلیکوپتر کبرا مانور می داد و حمله می کرد و بر سر دشمن، آتش می ریخت و تیر انداز های دشمن، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونی است که از هوانیروز خورده اند! وقتی تیم آتش و گروه پروازی احمد، با هلیکوپتر های شکاری به منطقه برگشتند، غوغایی را در منطقه دیدند. ستونی که هیچ کس حریفشان نمی شدو میخواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفکری احمد خورده بود. نیروهای دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینی کنند و از مرز خارج شوند.نحوه ی شهادتاحمد فرماندهی تیم آتش هوا نیروز دراستان ایلام را به عهده داشت و بارها در هوای ابری و بارانی پرواز می کرد سرانجام عشق به ولایت او را تا ملکوت راهی کرد در پانزدهم آذر 59 بعد از یک عملیات موفق، در تنگه بنیا میمک ایلام هلی کوپترش مورد اصابت راکت های دو میگ قرار گرفت. با اینکه هلی کوپترش داشت در آتش می سوخت، توانست آن را به خاک خودی برساند، اما دیگر مجالی نمانده بود، کشوری هم رفت.

نظرات  (۱)

سلام وب عالی دارین به من هم سر بزیند
پاسخ:
باسلام وخسته نباشید... ممنون از تشریف فرمایی شما به وبلاگ "شهدا شرمنده ایم..."وممنون از احراز نظر تان بازهم منتظر حضور شما و نظرات سازنده شما هستیم. باتشکر مدیر وبلاگ "شهداشرمنده ایم..." علی حاضری!

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.